رَگِ پُــر از خــونُ نمیـــخوام ...
suicid
صداى شكستن از سمت چپ سینم ...
suicid
واسه زنده بودن زیادی احمق
واسه خودکشی زیادی عاقل ...
suicid
بر روی ریلهای غمانگیز ِ خودکشی
با سوتهای پُر هیجان ِ ترن برقص !
suicid
خودش را به خواب زد ،
مردی که مُردن را بلد نبود ...!
suicid
پسرِ این قصه زود خواهد مُرد ... !
suicid
دَر سر ِ من ، راه سَنگلاخى به یك پرنده ى مُرده مى رسد !
suicid
هرگِز کسی اینگونه فجیع به کشتنِ خود بَرنخاست
کِه من به زندِگی نشستم ...
suicid
ناگهان حواسم پرت به مادر شد ...
وگرنه تا الان تیغو زده بودم
باور کـــن
suicid
اشک از چشمانَم میچکد به دستانم نگاه میکنم غرق ِ خون است !
لبخندی میزنم ُ خوشحال از کشتن وجودم هستم .
...
مادر !
پسرت بیماری با شکوهی دارد
قلبش آتش گرفته است ...
suicid
" فِرشته ها میتونن پرواز کنن "
اینو گفت و پرید..
مرگ
زیاد مُردم
براى كمى زندگى كردن
در كنارِ تو ...
هیچ
" هیچیم و چیزی کم "